محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

روز محشر که خدا پرسش ما خواهد کرد

دل جدا شکر تو و دیده جدا خواهد کرد

جان غم دیده که آمد به لب از هجرانت

تا کند عمر وفا با تو وفا خواهد کرد

غیر را میکشی امروز و حسد می‌کشدم

که ملاقات تو فردای جزا خواهد کرد

کرم ناساخته جا می‌کند اینها در بزم

سر چو از باده کند گرم چها خواهد کرد

کرده رسوای دو عالم لقبم چون نکند

که به حشرم دگر انگشت نما خواهد کرد

کرده صد کار به دشمن مرض هجر کنون

مانده یک کار همانا که خدا خواهد کرد

محتشم عاقبت آن شوخ وفا کیش ز رحم

صبر کن صبر که درد تو دوا خواهد کرد