محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۴

گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه

چشم از رویت نبستم روی چشم من سیاه

کم نگه کردم که رویت را ندیدم سوی غیر

غیرتم بنگر که دیگر می‌کنم سویت نگاه

مدعی سررشتهٔ وصلت به چنگ آورده است

هست زلف در همت اینک به این مغنی گواه

غیر پر کید و تو بی‌قید و من از مجلس برون

جز خدا دیگر که پاس عصمتت دارد نگاه

حکم غیرت نیست در ملک دلم جاری بلی

از سیاستهای پیشین تایب است این پادشاه

گردد ای بت تا کی ازین جنگهای زرگری

از تو ضایع ناوک بیداد و از من تیر آه

از ته دل با کسان میدار صحبت بعد از آن

میشو از لطف زبانی محتشم را عذر خواه