عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲

خاک سر کوی آن بت مشکین خال

می‌بوسیدم شبی به امید وصال

پنهان ز رقیب آمد و در گوشم گفت:

می‌خور غم ما و خاک بر لب میمال