پسری با پدر به زاری گفت
که: مرا یار شو به همسر و جفت
گفت بابا: زنا کن و زن نه
پند گیر از خلایق، از من نه
در زنا گر بگیردت عسسی
بهلد، کاو گرفت چون تو بسی
زن بخواهی تو را رها نکند،
ور تو بگذاریش چهها نکند؟
از من و مادرت نگیری پند
چند دیدی و نیز دیدم چند
آن رها کن که نان و هیمه نماند
ریش بابا ببین که: نیمه نماند