اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

روی تو، که قبلهٔ جهانست

از دیدهٔ من چرا نهانست؟

جایی به جز از درت ندارم

گر درنگری، به جای آنست

در دل زده‌ای تو آتش عشق

وین آه، که می‌زنم، دخانست

دل یاد تو در ضمیر دارد

آن نیست که بر سر زبانست

این سر، که به عاشقی سبک شد

بی ‌روی تو بر تنم گرانست

وصل تو به دین و دل خریدم

گر سود کنیم وگر زیانست

یک بوسه اگر به جان فروشی

منت می‌نه، که رایگانست

با من تن لاغر و دل تنگ

از عشق تو کمترین نشانست

ما را ز غم تو اوحدی‌وار

جان بر کف و خرقه در میانست