اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

انجمن شهر ملای گلست

باده بیاور، که صلای گلست

نالهٔ مرغان سحرخوان به صبح

از سر عشقت، نه برای گلست

بر رخ خوبان جهان خط کشید

سبزه، که خاک کف پای گلست

باغ، که او خاک معنبر کند

سنبل او خواجه سرای گلست

پیرهن یوسف مصری، که شهر

پرصفت اوست، قبای گلست

سر به در دوست نهادند خلق

در همه سرها چو هوای گلست

اوحدی، اینها همه گفتی، ولی

با رخ آن ماه چه جای گلست؟