خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸

نور رخ تو طلسم خورشید شکست

خورشید ز شرم سایه از خلق گسست

رخ زرد و خجل گشت و به مغرب پیوست

پیرایه سیه کرد و به ماتم بنشست