خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - مطلع دوم

اکنون که گشاد گل گریبان

دست من و دامن گلستان

بی‌بادهٔ زر فشان نباشم

چون باد شده است عنبرافشان

خاصه که به هر طرف نشسته است

صد باربد از هزار دستان

از شاخ شکوفه ریز گوئی

کرده است فلک ستاره باران

آن رنگ سیاه لاله ماناک

اندر دل مشتری است کیوان

در پیکر باغ شکل نرگس

چشمی است که ریخته است مژگان

بر قامت گل قبای اطلس

زربفت نهاده گرد دامان

با هم گل و سبزه و بنفشه

چون قوس قزح به رنگ الوان

وقت طرب است و روز عشرت

ایام گل است و فصل نیسان

زین پس من و آستین پر زر

خاقانی و آستان جانان

در باغ ثنای صاحب الجیش

چون فاخته ساخته است الحان

فهرست دول موفق الدین

کز خط سعادت اوست عنوان

عبد الغفار کز کمالش

در کتم عدم گریخت نقصان

بر نطع جلال نه فلک را

شش ضربه دهد ز قدر و امکان

ارجو که مرا به دولت او

دشوار زمانه گردد آسان