خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - قصیده

دل‌های ما قرارگه درد کرده‌اند

دار القرار بر دل ما سرد کرده‌اند

این صد هزار نرگسه بر سقف این حصار

رخسار ما چو نرگس نو زرد کرده‌اند

در پیش آتشی که ز سنگ قضا جهد

جان‌های ما نتیجهٔ گوگرد کرده‌اند

خورشید در نقاب عدمد شد ز شرم آنک

رخسار روزگار پر از گرد کرده‌اند

و آنک پدید خویی خورشید گم شده

سیمرغ را چو شب پره شب‌گرد کرده‌اند

در باغ عهد جای تماشا نماند از آنک

صد خار را موکل یک ورد کرده‌اند

دردا که تا سواد خراسان خراب گشت

دلها خراب زلزلهٔ درد کرده‌اند

یارب که دیو مردم این هفت‌دار حرب

در چاردار ملک چه ناورد کرده‌اند

از غبن آن جهان که چو آن هشت خلد بود

ای بس دلا که هاویه پرورد کرده‌اند

گر بود چار شهر خراسان حرم مثال

راهش کنون چو ششدرهٔ نرد کرده‌اند

اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم

کردند ترک‌تاز و نه در خورد کرده‌اند

هان ای سپاه طیر ابابیل زینهار

کاصحاب فیل هرچه توان کرد کرده‌اند

خاقانیا خزینهٔ گیتی به جو مخر

کز کیمیای عافیتش فرد کرده‌اند