ای صفت زلف تو غارت ایمان ما
عشق جهان سوز تو بر دل ما پادشا
بر در ایوان توست پای شکسته خرد
بر سر میدان توست دست گشاده هوا
صد لطف از کردگار وز لب تو یک سخن
صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا
از رخ تو کس نداد هیچ نشانی تمام
وز مژهٔ تو نکرد هیچ خدنگی خطا
ای تو ز ما بیخبر ما به تمنای تو
بس که بپیمودهایم عالم خوف و رجا
گاه بدزدیم چشم از تو ز بیم رقیب
گه به نظر بشکنیم چشم رقیب تو را
لعل تو طرف زر است بر کمر آفتاب
وصل تو مهر تب است در دهن اژدها
بر سر کوی تو من نایب خاقانیم
بو که به دیوان عشق نام برآید مرا
صبح امید منی طاب علیک الصبوح
گرچه به شبهای هجر طال علی البلا
موی شکافم به شعر موی شدستم ز غم
لیک نگنجم همی در حرم مقتدا
صدر براهیم نام راد سلیمان جلال
خواجهٔ موسی سخن مهتر احمد سخا
یافت ز الطاف او عالم فرتوت، فر
برد ز انصاف او فصل بهاران، بها