خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری

داشتمت به خون دل خون دلم چرا خوری

از سر غیرت هوا چشم ز خلق دوختم

پردهٔ روی تو شدم پردهٔ من چرا دری

۳

وصل تو را به جان و دل می‌خرم و نمی‌دهی

بیش مکن مضایقه زانکه رسید مشتری

گه به زبان مادگان عشوهٔ خوش همی دهی

گه به شگرفی و تری هوش مرا همی بری

عشق تو را نواله شد گاه دل و گهی جگر

لاغر از آن نمی‌شود چون برهٔ دو مادری

۶

کیسه هنوز فربه است از تو از آن قوی دلم

چاره چه خاقانی اگر کیسه رسد به لاغری

گرچه به موضع لقب مفتعلن دوباره شد

بحر ز قاعده نشد تا تو بهانه ناوری