خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳

مرا تا جان بود جانان تو باشی

ز جان خوش‌تر چه باشد آن تو باشی

دل دل هم تو بودی تا به امروز

وزین پس نیز جان جان تو باشی

به هر زخمی مرا مرهم تو سازی

به هر دردی مرا درمان تو باشی

بده فرمان به هر موجب که خواهی

که تا باشم، مرا سلطان تو باشی

اگر گیرم شمار کفر و ایمان

نخستین حرف سر دیوان تو باشی

به دین و کفر مفریبم کز این پس

مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی

ز خاقانی مزن دم چون تو آئی

چه خاقانی که خود خاقان تو باشی