آیتی بیرجندی » گزیدهٔ اشعار » شمارهٔ ۳

ما مفلیسم و بر کرمت اعتماد ما

روزی شود کنی ز ره لطف یاد ما

ما عاشقیم و قسمت ما درد و محنت است

روزی نگشت دور فلک بر مراد ما

از دور روزگار کشیدیم درد و غم

ساقی بگیر از غم ایام، داد ما

جز درس عشق و علم محبت نخوانده ایم

درس دگر نداد بما اوستاد ما

در کوی میفروش زباغ ارم مکو

پای خم است جنت ذات العماد ما

در جام عکس چهرهٔ ساقی ندیده ای

تا بنگری ز چیست به می اعتقاد ما

دیری است یاد جمع پریشان نمی کند

یارب ز چیست خسرو والا نژاد ما

بر درگه تو، روی ارادت نهاده ام

شاها بدان طمع، که بر آید مراد ما

شرحی نوشت آیتی از قصه فراق

تا بوی خون دل، شنوی از مداد ما