صفحهٔ رخسار او که مه خجل میکند
واضح و روشن بود چه تا به دل میکند
غبار هستیِ من به باد غم میدهد
خاک وجود مرا ز گریه گل میکند
غمزدهٔ هستی او میکُشدم بیگنه
لب شکربیز او ز خود بحل میکند
گر رقم قتل من رقیب صادر کند
نگار سنگین دلم ز کین سجل میکند
دهکدهٔ ما کجا رخ چنین دلکشی
که خون به قلب بت چین و چگل میکند
عهد نمودم که دل به دلبران کم دهم
جمال او شیخ را عهدگسل میکند
اگر که قارون رود به خیل عشاق او
ورا را به مانند من زار و مقل میکند