یکی از وصل جانان بهره ور شد
یکی از اشک و غم خون در جگر شد
یکی از خون دل پرورد نخلی
دگر برخورد از او چون با ثمر شد
بگردد طالعم شاید شود سعد
کنون مشکل که نحس مستمر شد
چه خواهی چرخ از این آشفته حالم
که از زلف سیاهش تیره تر شد
بتا برگو خطا از ما چه دیدی؟
که میل خاطرت سوی دگر شد
چو شب بگرفت زلفت خصم در دست
به جانم هر سر مو نیشتر شد
نه پنداری که مهرت کم شد از دل
نگردد کم و لیکن بیشتر شد
دو دستش غل شود در گردن مرگ
اگر با آن میان دست و کمر شد
یکی را خلعت شادی به بر در
یکی از هجر جانان خون جگر شد