نه در کف سبحه، نه بر دست جام است
نه مسجد نبه خراباتم مقام است
نمی گویم که این نا اهل اهلست
به کیش خویش خودبینی حرام است
اگر باده ننوشم مست عشقم
مرا خون جگر شرب مدام است
عدو گر تهمتم زد نیست باکی
چو حق اندر کمین انتقام است
خدا را خواجه طعنم زاد ندانم
گناهم چیست، تقصیرم کدام است
اگر تقصیر کارم کان عفوی
وگر هم بیگناهم، لطف عام است
در آن حضرت اگر خصمم نخواهد
همینم بس دعای صبح و شام است
به عالم هر که او اهل هنر شد
خلیلش کم عدویش خیل عام است
که نه در مسجدم اذن و جوازی
نه در میخانه ام، کاین شیخ خام است