فکری بنمایید که دیوانهام امشب
دیوانه ز هجر رخ جانانهام امشب
بندید ره سیل که توفان سرشکم
ترسم ببرد خانهٔ ویرانهام امشب
بی شمع جمال تو در این کلبهٔ محنت
پر سوخته از هجر چو پروانهام امشب
بیچارهٔ همسایه نخوابید زمانی
از گریه و از نالهٔ مستانهام امشب
این ملک فنود است نه یاری نه رفیقی
جز غم که بیاید سوی کاشانهام امشب
جان بر لب شیخ آمده از حسرت لعلش
گویی که مگر پُر شده پیمانهام امشب