بیا به کلبهٔ من بین شب سیاهم را
تپیدن دل و افغان و سوز و آهم را
چه جای دوست که دشمن بسوزدش دل سنگ
اگر که شرح دهم حالت تباهم را
مرا به جرم محبت کشی روا نبود
ببخش بهر خدا این قدر گناهم را
ز دیده سوی تو سازم قدم به صدق و صفا
اگر خدنگ نشاند رقیب ، راهم را
مبین که در صف زهّاد خوار و بی قدرم
نگر به حلقه ی رندان مقام و جاهم را
شه ممالک عشقم گرت که نیست قبول
ببین ز ناله و افغان و غم سپاهم را