خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵

سینه پُر آتشم چو میغ از تو

چهره پُر گوهرم چو تیغ از تو

روز عمرم بُدی، که چون رفتی

حاصلی نیست جز دریغ از تو

ماتم عمر رفته خواهم داشت

زان سیه جامه‌ام چو میغ از تو

رصد عشق تو جهان بگرفت

چون تمنا کنم گُریغ از تو

وه چه سنگی که خون خاقانی

ریختی نامده دریغ از تو