شهید بلخی » قصاید، غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۱۶

مرا به جان تو سوگند و صعب سوگندی

که هرگز از تو نگردم نه بشنوم پندی

دهند پندم و من هیچ پند نپذیرم

که پند سود ندارد به جای سوگندی

شنیده‌ام که بهشت آن کسی تواند یافت

که آرزو برساند به آرزو‌مندی

هزار کبک ندارد دل یکی شاهین

هزار بنده ندارد دل خداوندی

تو را اگر ملک چینیان بدیدی روی

نماز بردی و دینار برپراکندی

وگر تو را ملک هندوان بدیدی موی

سجود کردی و بت‌خانه‌هاش برکندی

به منجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم

به آتش حسراتم فکند خواهندی

تو را سلامت باد ای گل بهار بهشت

که سوی قبلهٔ رویت نماز خوانندی