غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

فارغ بود از آفت گیتی دل روشن

از برق زیانی نرسد خرمن مه را

چشم تو به من خواست که پیغام فرستد

گرداند زره چون مژه از ناز نگه را