ز نقش پای تو گل ها شکفته قالی را
نهال ساخته سرو قدت نهالی را
فراغتی به نیستان بوریا دارم
مباد راه درین بیشه شیر قالی را
نمیشود سخن پست فطرتان مشهور
بلند نیست صدا کاسهٔ سفالی را
زتخته بندی چوب قفس شدم محتاج
دگر علاج ندیدم شکسته بالی را
غنی اگر چه فقیر است همتی دارد
فشانده است بکونین دست خالی را