غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

امروز منم شهرهٔ عالم ز نحیفی

عمریست که از ضعف فتادم به زبان ها

گو یار مخوان نامه ی ما را که خود از شوق

آید به سخن صفحه چو اوراق زبان ها

کج را به تکلف نتوان راست نمودن

کی تیر توان ساختن از چوب کمان ها

گشتم به هوای دم شمشیر بتان خاک

از سنگ مزارم بتراشید فسان ها

عمریست که از شوق خدنگ تو به هر سو

در دشت هوس خاک نشینند نشان ها

از یاد بتان تا نرود قتل غنی زود

بست از رگ جان رشته بر انگشت سنان ها