خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

دست از دو جهان کشیده خواهم

یک اهل به جان خریده خواهم

گوئی که رسم به اهل رنگی

از طالع بررسیده خواهم

۳

جستم دل آشنا و تا حشر

گر جویم هم ندیده خواهم

نوشی به یقین نماند لیکن

زهری به گمان چشیده خواهم

تا خوشی نفسی به دست نارم

بی‌پای به سر دویده خواهم

۶

از ناوک صبح بهر روزی

صد جوشن شب دریده خواهم

تا گوهری در کنار ناید

چون بحر نیارمیده خواهم

از روزن هر دلی چو خورشید

هر لحظه فرو خزیده خواهم

۹

گر سایهٔ دوستی ببینم

چون سایه ز خود رمیده خواهم

بس مار گزیدهٔ وجودم

هم غار عدم گزیده خواهم

چون تشنه شوم به رشتهٔ جان

آبی ز جگر کشیده خواهم

۱۲

چشمم می لعل راوق افشاند

دانست که می ندیده خواهم

هم زهر دهد چو شاخ سنبل

گر نیشکری گزیده خواهم