ای قوم الغیاث که کار اوفتادهام
یاری دهید کز دل یار اوفتادهام
از رهروان حضرت او بازماندهام
از کاروان گسسته و بار اوفتادهام
در صدر دیدهای که چه اقبال دیدهام
بر آستان نگر که چه زار اوفتادهام
از من دواسبه قافلهٔ صبر درگذشت
من در میان راه و غبار اوفتادهام
اندر بلا همی کنَدم آزمون بلی
در آتش از برای عیار اوفتادهام
ای کاش یار غار نرفتی ز دست من
اکنون که پای بر دم مار اوفتادهام
خاقانیِ عزیزْ سخن بودم ای دریغ
آخر چه اوفتاد که خوار اوفتادهام