خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

از این ده‌رنگ‌تر یاری نپندارم که دارد کس

از این بی‌نورتر کاری نپندارم که دارد کس

نماند از رشتهٔ جانم بجز یک تار خون‌آلود

ازین باریک‌تر تاری نپندارم که دارد کس

مرا زلف گره‌گیرش گره بر دل زند عمدا

ازین بدتر گره‌کاری نپندارم که دارد کس

دهم در من‌یزید دل دو گیتی را به یک مویش

ازینسان روز بازاری نپندارم که دارد کس

نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش

ازین بِه تحفه در باری نپندارم که دارد کس

اگرچه زیر هر سنگی چو خاقانی صدا بینی

ازین برتر سخن باری نپندارم که دارد کس