سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۲

گیسوی عنبرینهٔ گردن تمام بود

دلبند مشک‌بوی چه محتاج لادن است

‌امشب نه وقت بوی نگار است و رنگ عشق

‌هنگام عیش و خنده و بازی و گادن است

‌بر نِه حکایت سر دوران روزگار

‌ای ماه مهربان، که گه بر نهادن است

‌آخر زکات رَیع جوانی نمی‌دهی؟

‌درویش مستحق تو را وقت دادن است

‌ای فتنه زمانه دمی پیش ما بخفت

‌وی کیر خفته وقت به پا ایستادن است