دمی که یار گذارد قدم بخانهٔ ما
سزد که کعبه شود سنگ آستانهٔ ما
سزد که دعوی همسایگی به مور کنیم
که صحن خانهٔ خلق است بام خانهٔ ما
درین بهار که با سبزه دام همرنگ است
چو تخم مرغ نگردید سبز دانهٔ ما
دل از خیال گره های زلف یار پر است
گهر ز مهرهٔ مار است در خزانهٔ ما
ز شومی قدم ما شود غنی ویران
بود ز آهن اگر چون کلید خانهٔ ما