نصیبِ من چو خرابات کرده است اِله
در این میانه بگو، زاهدا! مرا چه گناه؟
کسی که در ازلش، جام مِیْ نصیب افتاد
چرا به حشر کنند، این گناه از او در خواه؟
بگو به زاهدِ سالوسِ خرقهْ پوشِ دو رُوی:
که دستِ زرق دراز است و آستین کوتاه
تو خرقه را، ز برای ریا همی پوشی
که تا به زرق بری، بندگانِ حق از راه
غلامِ همّتِ رندانِ بیسروپایم!
که هر دو کَوْن نیارزد به پیششان یک کاه
مراد من ز خرابات، چون که حاصل شد
دلم ز مدرسه و خانقاه گشت سیاه
برو گدای دَرِ هر گدای شو حافظ!
تو این مراد نیابی، مگر به شیءِ اللّٰه