حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۷۰

گرد عذار یار من تا بنوشت گرد خط

ماه ز حسن روی او راست فتاد در غلط

از هوس لبش که آن ز آب حیات خوشتر است

گشته روان ز دیدام چشمه آب همچو شط

گر به غلامی خودم شاه قبول می کند

تا به مبارکی دهم بنده به بندگیش خط

گر به هوات می دهم گر مثال جان ودل

گاه به آب می کشم آتش عشق تو چو بط

آب حیات حافظا گشته خجل ز طبع تو

کس به هوای عشق او شعر نگفت از این نمط