حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶۹

حسن و جمال تو جهان جمله گرفت طول و عرض

شمس و فلک خجل شده از رخ خوب ماه ارض

دیدن حسن و خوبیت بر همه خلق واجبست

رویت روت بلکه بر جمله ملایک است فرض

از رخ تست مقتبس خور زچهارم آسمان

همچو زمین هفتمین مانده بزیر بار قرض

جان که فدای او نشد مرده جاودان بماند

تن که اسیر او نشد لایق اوست قطع و برض

بوسه به خاک پای او دست کجا دهد تو را

قصه شوق حافظا باد رساندت به عرض