حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶۸

نیست کس را ز کمند سر زلف تو خلاص

میکشی عاشق مسکین و نترسی ز قصاص

عاشق سوخته دل تا به بیابان فنا

نرود در حرم جان نشود خاص الخاص

۳

ناوک غمزه تو دست ببرد از رستم

حاجب ابروی تو برده گرو از وقاص

جان نهادم به میان شمع صفت از سر صدق

کردم ایثار تن خویش زروی اخلاص

به هواداری و اخلاص چو پروانه زشوق

تا نسوزی تو نیابی ز غم عشق خلاص

۶

آتشی در دل پروانه ما افکندی

گرچه بودیم همیشه به هوایت رقاص

کیمیای غم عشق تو تن خاکی ما

زر خالص کند ار چند بود همچو رصاص

قیمت در گرانمایه چه داند عوام

حافظا گوهر یکدانه مده جز به خواص