خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

دلم ز راه هوای تو برنمی‌گردد

هوای تو ز دلم زاستر نمی‌گردد

بَدَل مجوی که بر تو بدل نمی‌جویم

دگر مشو که غم تو دگر نمی‌گردد

اثر نماند ز من در غم تو این عجب است

که در دل تو ازین غم اثر نمی‌گردد

بد است کار من از فرقت تو وین بد را

هزار شکر کنم چون بتر نمی‌گردد

ز زر شدی همه کارم به وصل همچون زر

ز بی‌زری است که کارم چو زر نمی‌گردد

مرا ز بخت خود است این و خود عجب دارم

اگر جهان به چنین بخت برنمی‌گردد

اگرچه آب فراقت ز فرق من بگذشت

دلم خوش است که کعب تو تر نمی‌گردد

کدام روز که پیش درِ تو خاقانی

شهیدوار به خونابه درنمی‌گردد؟