وَ قٰالَ إِنَّمَا اِتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْثٰاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا ثُمَّ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ مَأْوٰاکُمُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (۲۵) فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قٰالَ إِنِّی مُهٰاجِرٌ إِلیٰ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (۲۶) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنٰا فِی ذُرِّیَّتِهِ اَلنُّبُوَّةَ وَ اَلْکِتٰابَ وَ آتَیْنٰاهُ أَجْرَهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِینَ (۲۷) لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ اَلْفٰاحِشَةَ مٰا سَبَقَکُمْ بِهٰا مِنْ أَحَدٍ مِنَ اَلْعٰالَمِینَ (۲۸) أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ اَلرِّجٰالَ وَ تَقْطَعُونَ اَلسَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نٰادِیکُمُ اَلْمُنْکَرَ فَمٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا اِئْتِنٰا بِعَذٰابِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (۲۹) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِی عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْمُفْسِدِینَ (۳۰)
و گفت جز این نیست فرا گیرید از غیر خدا بتانی را دوستی میانتان در زندگانی دنیا پس روز قیامت انکار خواهید کرد برخی از شما برخی را و لعنت خواهد کرد بعضیتان بعضی را و جایگاهتان آتش است و نباشد مر شما را هیچ یاریکنندگان (۲۵) پس گروید مر او را لوط و گفت بدرستی که من هجرتکنندهام بسوی پروردگارم بدرستی که اوست غالب درست کار (۲۶) و بخشیدیم مر او را اسحق و یعقوب و گردانیدیم در فرزندان او پیغمبری و کتاب را و دادیم او را مزدش در دنیا و بدرستی که او در آخرت هر آینه از شایستگانست (۲۷) و لوط را هنگامی که گفت مر قومش را بدرستی که شما هر آینه میآئید کار زشت را پیشی نگرفته شما را بآن هیچ احدی از جهانیان (۲۸) آیا بدرستی که شما هر آینه میآئید مردان را و قطع مکنید راه را و میآئید در انجمنتان ناپسند را پس نبود جواب قومش مگر آنکه گفتند بیاور بما عذاب خدا را اگر هستی از راستگویان (۲۹) گفت پروردگار من یاری کن مرا بر گروه فسادکنندگان (۳۰)
گفت قومش را جز این نبود شما
برگرفتید آن بتان غیر از خدا
مر شما را ای مودّت در میان
هست اندر زندگیِ این جهان
پس شود کافر به روز رستخیز
از شما بعضی به بعض و کینه خیز
پاره ای لعنت کند بر پاره ای
جایگهتان آتش است از چاره ای
نیست هم یاری کننده در بلا
تا شما را سازد از آتش رها
پس به وی آورد ایمان لوط کو
بود خواهر زاده آن نیک خو
گفت من باشم مهاجر نی مقیم
سوی ربّم کو عزیز است و حکیم
می روم یعنی بدان سو کامر اوست
حافظم چون او ز اضرار عدوست
پس ببخشیدیم او را دو پسر
بود آن اسحاق و یعقوب آن دگر
هم بگرداندیم در ذریّتش
ما نبوّت هم کتاب از رتبتش
در جهان نامد رسولی در سبیل
جز که آن می بود از نسل خلیل
هم به او دادیم اجرش در جهان
باشد اندر آخرت از صالحان
لوط هنگامی که او بر قوم خود
گفت بر کاری شما آیید بد
که بنگرفته است پیشی بر شما
هیچ کس ز اهل جهان آن فعل را
خود شما آیید آیا بر رجال
راه مردم را ببرّید از وبال
می نشینید از مواجه پیش هم
بر لواطه می بخوانید از ستم
وز تضارط هیچتان نبود حیا
هم ز کشف عورت اندر هر کجا
پس نبود او را جواب از آن رمه
جز که گفتندش ز استهزاء همه
گر که باشی راستگو از کردگار
آن عذابی را که می گویی بیار
گفت نصرت ده مرا ای رب دین
در عذابت بر گروه مفسدین