بسم االله الرحمن الرحیم
یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ اَلسّٰاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ (۱) یَوْمَ تَرَوْنَهٰا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا وَ تَرَی اَلنّٰاسَ سُکٰاریٰ وَ مٰا هُمْ بِسُکٰاریٰ وَ لٰکِنَّ عَذٰابَ اَللّٰهِ شَدِیدٌ (۲) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اَللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطٰانٍ مَرِیدٍ (۳) کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّٰهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلیٰ عَذٰابِ اَلسَّعِیرِ (۴)
بنام خدای بخشندۀ مهربان
ای مردمان بترسید از پروردگارتان بدرستی که زلزله قیامت چیزیست عظیم (۱) روزی که خواهید دید آن را غافل شود هر شیر دهنده از آنچه شیر دادن و میگذارد هر صاحب حملی حملش را و میبینی مردمان را مستان و نباشند ایشان مستان و لیکن عذاب خدا سخت است (۲) و از مردمان کسی است که مجادله میکند در خدا بدون دانش و پیرو میشود هر شیطان سرکش را (۳) نوشته شد بر او که کسی که تابع شد او را پس او گمراه میکندش و راه مینمایدش بسوی عذاب آتش سوزان (۴)
ای گروه مردمان از مرد و زن
می بترسید از خدای خویشتن
زآنکه جنبانیدن محشر ز بیم
مر زمین را باشد آن شیئی عظیم
ارض تن در حشر صغری یکدله
افتد اندر اضطراب و زلزله
وضع آن را از صفی بشنو کنون
کز نهیبش دل بود لبریز خون
گر تو بینی یک زمان آن اضطراب
عظم و لحمت گردد از اندیشه آب
غفلتت لکن بود مانع ز دید
زآن نلرزی دم به دم بر خود چو بید
چشم تا بر هم زنی شد محشری
از پی است این لحظه حشر دیگری
با تو گویم یک نشان از محشرش
در تو تا هر دم چه باشد کیفرش
کبر کردی بر فقیر بینوا
یا به چشم اندکش دیدی به جا
زود زین اندیشه استغفار کن
سهل بر خود کار بس دشوار کن
ور نه حاضر باش کز پی محشری است
جنبش ارضت ز هول دیگری است
خواری و خجلت رسیدت ناگهان
که شوی راضی به مرگ خویش از آن
باز هم گر می نیابی انتقال
نار دیگر یابد از پی اشتعال
بر تو آید یک خبر کز وی تنت
لرزد و دوزخ شود پیراهنت
وآن نه ده باشد، نه صد، نه صد هزار
قهر حق را نیست اندازه و شمار
این قدر هم گفتم از بهر نمون
تا از این اندک بری، ره بر فزون
پس ز خود در هر نَفس بر حق گریز
بازگرد اندر فقیری از ستیز
ای خدا بیچاره تر زآنیم ما
که زبان جنبد به کام اندر دعا
روی عذر و توبه از تقصیرمان
نیست تا خواهیم از قهرت امان
خود تو دانی چیست یا رب شأن خاک
عجز و ناداری و فقدان و هلاک
ایمنی از توست اندر جان و دل
نی ز راحت ها که باشد متصل
گر تو خواهی روضه را سازی جحیم
هم ز دوزخها کنی نور و نعیم
در زمینی چون فرستی زلزله
صد قیامت حاضر است آنجا هله
بنگرید آن روز که مانده است دور
مُرضِعه از طفلش از خوف و فتور
مانده اعنی قوه غاذیه باز
زینکه بر اعضاء رساند برگ و ساز
افکند بار از نهیب و ولوله
آن زمان هر زن که باشد حامله
بینی ای بیننده مردم را چنان
که مگر مستند از سکری نهان
وآنگهی کایشان نمی باشند مست
بلکه داد از هولشان آن حال دست
لیک چون باشد عذاب حق شدید
می شود آثار مستی زآن پدید
هست از مردم کسی کاندر خدا
می نماید او جدال از ناروا
بی ز دانش وز ره جهل مزید
تابع است از کُلَّ شَیطَانٍ مرید
نضر حارث با رسول ذوالجلال
بود دائم بی ز دانش در جدال
کاین کتاب اعنی که قرآن متین
نیست جز افسانه های سابقین
یا بناتُ االله بوند افرشتگان
یا نباشد عود بهر مردگان
آمد این آیت که این بحث و جدال
نیست هیچ از دانشی اندر مقال
دیو سرکش را نوشته بهر اوست
اینکه باشد هر که او را یار و دوست
پس نماید گمره او را ناگزیر
ره نماید از ضلالش بر سعیر