وَ زَکَرِیّٰا إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْوٰارِثِینَ (۸۹) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ یَحْییٰ وَ أَصْلَحْنٰا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کٰانُوا یُسٰارِعُونَ فِی اَلْخَیْرٰاتِ وَ یَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کٰانُوا لَنٰا خٰاشِعِینَ (۹۰) وَ اَلَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِیهٰا مِنْ رُوحِنٰا وَ جَعَلْنٰاهٰا وَ اِبْنَهٰا آیَةً لِلْعٰالَمِینَ (۹۱) إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (۹۲) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنٰا رٰاجِعُونَ (۹۳) فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ کُفْرٰانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنّٰا لَهُ و کٰاتِبُونَ (۹۴) وَ حَرٰامٌ عَلیٰ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ (۹۵) حَتّٰی إِذٰا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ (۹۶) وَ اِقْتَرَبَ اَلْوَعْدُ اَلْحَقُّ فَإِذٰا هِیَ شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یٰا وَیْلَنٰا قَدْ کُنّٰا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا بَلْ کُنّٰا ظٰالِمِینَ (۹۷) إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ (۹۸) لَوْ کٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا وَ کُلٌّ فِیهٰا خٰالِدُونَ (۹۹) لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ هُمْ فِیهٰا لاٰ یَسْمَعُونَ (۱۰۰)
و زکریا را چون ندا کرد پروردگارش را ای پروردگار من وا مگذار مرا تنها و تویی بهترین وارثان (۸۹) پس اجابت کردیم مر او را و بخشیدیم مر او را یحیی و شایسته کردیم برای او جفت او را بدرستی که ایشان بودند میشتافتند در خیرات و میخواندند ما را از راه امید و بیم و بودند مر ما را خضوعکنندگان (۹۰) و آن را که نگاه داشت فرجش را پس دمیدیم در او از روح خود و گردانیدیم او و پسرش را آیتی برای عالمیان (۹۱) بدرستی که این ملت شما که دین واحد است و منم پروردگار شما پس بپرستید مرا (۹۲) و پاره پاره کردند امرشان را میانشان همه باشند بسوی ما بازگشتکنندگان (۹۳) پس آنکه کرد از کارهای شایسته و اوست مؤمن پس نیست انکاری مر سعیش را و بدرستی که مائیم مر او را نویسندگان (۹۴) حرام است بر قریه که هلاک گردانیدیم آن را آنکه ایشان رجوع نکنند (۹۵) تا چون گشاده شود یأجوج و مأجوج و ایشان از هر بلندی میشتابند (۹۶) و نزدیک شود وعده درست پس آنگاه آن باز مانده باشد دیدههای آنان که کافر شدند ای وای بر ما بدرستی که بودیم در غفلتی از این بلکه بودیم ستمکاران (۹۷) بدرستی که شما و آنچه میپرستید از غیر خدا مایه برافروختن دوزخید شمائید مر او را واردشوندگان (۹۸) اگر میبودند آنها الهان وارد نمیشدند آن را و همه باشند در آن جاویدان (۹۹) مر ایشانراست در آن نالهزار و ایشان در آن نمیشنوند (۱۰۰)
« در بیان احوال حضرت زکریا علی نبینا و علیه السلام »
وز زکریا یاد می کن در ولا
خواند چون پروردگار خویش را
لَاتَذَرنِی فَرْدا ای نعم المعین
أنْتَ رَبِّی، أنْتَ خَیرُ الْوَارِثِین
شد دعایش مستجاب آن نیک خو
ما ببخشیدیم یحیی را به او
بر صلاح آمد زنش بعد از عقم
بر ولادت قابلش کردیم هم
جملگی بودند این پیغمبران
بس شتابنده به خیرات عیان
هم به خواندن جمله بودند از یقین
راغب و راهب به ما و ز خاشعین
یاد کن آن زن که فرج خویش را
کرد حفظ از ناپسند و ناروا
پس دمیدم اندر او از روح خود
تا در او شد زنده روحانی ولد
می بگرداندیم او را با مسیح
آیتی بر اهل عالم بس صریح
باشد این ملت شما را بالیقین
ملتی واحد ز روی عقل و دین
دین توحید است آن دور از خطاء
بوده بر آن اتفاق انبیاء
بر شما بی شک منم پروردگار
پس مرا باید پرستید از قرار
پاره پاره امر دین خویش را
بین خود کردند مردم بر خطا
فرقه فرقه آمدندی از گزاف
پس شدند آن جمله با هم در خلاف
این گروه مختلف در هر زمان
سوی ما باشند برگردندگان
وآن کسی کو کرد کاری از فعال
نیک و او مؤمن بود در اشتغال
ناسپاسی نیست پس بر سعی او
اجرش اعنی نیست ضایع یک تسو
می نویسیم آنچه زو صادر شود
ثبت لوح از جزء و کل در سرّ شود
نیکویی ضایع نگردد روز دین
لَایُضْیعُ االلهُ أجرَ المُحسِنین
ممتنع بر قریه ای شد کز ازل
حکم بر اهلاکشان رفت از محل
اینکه برگردند بر فطرت که بود
اصل آن توحید در حکم وجود
تا شود بگشوده اندر آشکار
سدّ آن یأجوج و مأجوج از قرار
کآن قوای نفس باشد هم بدن
چونکه منحل گشت این ترکیب تن
می شتابند از هر آن پست و بلند
یعنی از اعضای تن بی سدّ و بند
که مر ایشان را محل بود و مقر
بر ذهاب و بر نزول از رهگذر
گشته مر نزدیک وعده کوست راست
اینست قصه پس در آن حین که بپاست
خیره گردد چشمهای کافران
از نهیب رستخیز و هول آن
می بگویند از اَسف یَا وَیلَنَا
غافل از آن سخت می بودیم ما
یعنی از این روز پر تشویش و غم
بلکه ما بودیم استمکاره هم
خود شما ای مشرکان اندر جزا
وآنچه بپرستید از غیر خدا
جملگی خود هیزم اندر دوزخید
همچو صیدی بگذرنده زآن فخید
گر خدا بودند ایشان در وجود
کی به دوزخ می نمودندی ورود
این بتان یعنی بُدند ار آیتی
کی بُد از دوزخ بر ایشان آفتی
واندر آن باشند ایشان جاودان
هر دم افزون در زفیر و در فغان
واندر آن گفتار نیکی نشنوند
یا کلامی که بدان خرّم شوند