روی تو چون نوبهار جلوهگری میکند
زلف تو چون روزگار پردهدری میکند
والله اگر سامری کرد به عمری از آنک
چشم تو از سحرها ماحضری میکند
مفلسی من تو را از بر من میبرد
سرکشی تو مرا از تو بری میکند
گر بکشم گه گهی زلف دراز تو را
طرهٔ طرار تو طیرهگری میکند
راضیم از عشق تو گر به دلی راضی اَست
لیک بدان نیست او جمله بری میکند
عقل چه همتای توست کز تو زند لاف عشق
مینشناسد حریف خیرهسری میکند
عشوهگری میکند لعل تو و طرفه آنک
عقل چو خاقانیی عشوهخری میکند