صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۱۵- سوره الحجر » ۴- آیات ۴۷ تا ۵۶

وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ (۴۷) لاٰ یَمَسُّهُمْ فِیهٰا نَصَبٌ وَ مٰا هُمْ مِنْهٰا بِمُخْرَجِینَ (۴۸) نَبِّئْ عِبٰادِی أَنِّی أَنَا اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (۴۹) وَ أَنَّ عَذٰابِی هُوَ اَلْعَذٰابُ اَلْأَلِیمُ (۵۰) وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ‌ ضَیْفِ إِبْرٰاهِیمَ (۵۱) إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ إِنّٰا مِنْکُمْ وَجِلُونَ (۵۲) قٰالُوا لاٰ تَوْجَلْ إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ عَلِیمٍ (۵۳) قٰالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلیٰ أَنْ مَسَّنِیَ اَلْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (۵۴) قٰالُوا بَشَّرْنٰاکَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ اَلْقٰانِطِینَ (۵۵) قٰالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ اَلضّٰالُّونَ (۵۶)

و بیرون کشیدیم آنچه بود در سینه‌های ایشان از کینۀ برادران بر سریرهای رویهم دارندگان (۴۷) نمی‌رسد ایشان را در آنها رنجی و نباشند ایشان را از آنها بیرون‌شدگان (۴۸) خبر ده بندگان مرا که بدرستی که منم آمرزنده مهربان (۴۹) و بدرستی که عذاب من آنست عذاب دردناک (۵۰) و خبر ده ایشان را از مهمانان ابراهیم (۵۱) هنگامی که داخل شدند بر او پس گفتند سلام گفت بدرستی که ما از شما ترسندگانیم (۵۲) گفتند مترس بدرستی که ما مژده می‌دهیم به پسری دانا (۵۳) گفت آیا بشارت دادید مرا بر آنکه مس کرد مرا پیری پسر بچه چیز بشارت می‌دهید مرا (۵۴) گفتند بشارت می‌دهیم تو را براستی پس مباش از نومیدان (۵۵) گفت و کیست که نومید شود از رحمت پروردگارش مگر گمراهان (۵۶)

گفت ما بیرون کنیم از سینه ها

اهل جنّت را حسد یا کینه ها

همچو اخوانند در صدق ضمیر

رو به رو بنشسته با هم بر سریر

نی رسد رنجی بر ایشان در بهشت

نی روند از آن برون از خلق زشت

خلقشان یعنی نگردد بر بدی

تا شود باعث به نزع و مرتدی

ای پیمبر ده خبر بر بندگان

من غفورم بر شما بس مهربان

مر عذابم کآن الیم است و شدید

می نخواهد جز که بر عاصی رسید

ده خبر از ضَیف ابراهیمشان

کآمدندش سه فرشته میهمان

چون بر او گشتند داخل در مقام

پس به او گفتند با بهجت سلام

گفت ابراهیم ترسانیم ما

از شما وین بود علت ترس را

که بدون اذن او داخل شدند

هم نخوردندش ز خوان چون آمدند

گفت از ما می مکن بیم ای همام

که بشارت می دهیمت بر غلام

مژده بدهیمت به فرزندی ادیب

نامش اسحاق از نبوّت با نصیب

گفت آیا مژده بدهید این نفس

که مرا پیری چنین کرده است مَس

مژده بدهید آنچه دور از عادت است

این شگفت از ما نه دور از قدرت است

مژده گفتندش که دادیمت به راست

پس مباش از ناامیدان حق چو خواست