دل دادم و کار برنیامد
کام از لب یار برنیامد
با او سخن از کنار گفتم
در خط شد و کار برنیامد
دل گفت حدیث بوسه میکن
اکنون که کنار برنیامد
در معنی بوسهٔ تهی هم
گفتم دو سه بار برنیامد
بس کردم ازین سخن که چندان
نقدی به عیار برنیامد
از هرکه به کوی او فرو شد
جز من به شمار برنیامد
در راه غمش دواسبه راندم
یک ذرّه غبار برنیامد
مقصود نیافت هرکه در عشق
خاقانیوار برنیامد