خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

اول از خود بری توانم شد

پس تو را مشتری توانم شد

بر سر تیغ عشق سر بنهم

گر پی‌ات سرسری توانم شد

۳

عشق تو چون خلاف مذهب‌هاست

خصم مذهب‌گری توانم شد

تا به اسلام عشق تو برسم

بندهٔ کافری توانم شد

جان من تا ز توست آنجائی

من کجا ایدری توانم شد

۶

یار چون لشکری شود من نیز

بر پی‌اش لشکری توانم شد

گفت خاقانی از خدا برهم

گر ز عشق بری توانم شد