نِسٰاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنّٰی شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاٰقُوهُ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (۲۲۳) وَ لاٰ تَجْعَلُوا اَللّٰهَ عُرْضَةً لِأَیْمٰانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۴) لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اَللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۲۲۵)
زنان شما کشتزارند برای شما پس بیائید کشتزارتان را هر جا که خواهید و مقدم دارید برای خودهاتان و بپرهیزید خدا را و بدانید اینکه شما ملاقاتکنندهاید او را و مژده بده گروندگان را (۲۲۳) و مگردانید خدا را دستآویز برای سوگندهاتان که نیکی کنید و بپرهیزید و بصلاح آورید میان مردمان و خدا شنوای دانا است (۲۲۴) نمیگیرد شما را خدا به بیهوده در سوگندهاتان و لیکن میگیرد شما را بآنچه کسب کرده دلهای شما و خدا آمرزنده بردبار است (۲۲۵)
آن زنان حرثند از بهر شما
کیست زن نفس حمول با حیا
چونکه قوّامی و داری اختیار
نفس را بر خُلق و خوی نیک دار
از رهی او را ببر گر آدمی
تا نیفتد در کف نامحرمی
از رهی رو که نباشد سنگلاخ
تنگ ناید بر تو اقلیم فراخ
رفته اند از آن ره ارباب عقول
نشنود کس اندر آن ره بانگ غول
غول یعنی آن صفات ناپسند
که فتد زآن نفس اندر صد گزند
هر چه خواهی در زمین نفس خویش
تخم نیکی ریز، کآید نیک پیش
رو مکن در راه معنی بر قفا
که تبه گردد تو را نسل وفا
نسل های نیک ، اخلاق نکوست
که تو را زآن در دو عالم آبروست
چون کنی رو بر قفا ره سد شود
نفس رهرو دور از مقصد شود
باز تا آیی که بنماییش راه
گشته ضایع خُلق و ادراکت تباه
هست «ماشِئْتُم « دلیل اختیار
مر تو را بر نفس در هر فعل و کار
گر مخنّث سازی او را آن شود
ور به مردش بخشی از مردان شود
فطرتش تا باز چبود در قبول
شاد باشد از محاسن یا ملول
از شما پیشی است در اعمال خیر
خیر آری پیش خیر آید به سیر
کس ندارد ره به سرّ ماسبق
جز که پرهیزید با دانش ز حق
در ملاقاتش به نیکویی یقین
بس بشارت هاست بهر مؤمنین
می نگردانید دست آویز هم
حق تعالی را به سوگند و قسم
که کشید از بِرّ و تقوی دست باز
یا ز اصلاح خلایق در جواز
خورده بود سوگند شخصی نامدار
که نگردد داخل او اندر سه کار
زآن یکی اصلاح بین الناس بود
آمد این آیت که لغو است این عهود
کی خورد سوگند هرگز بخردی
ترک نیکی تا کند در موردی
بشنود حق هر چه گویند از مجاز
بر ضمایر هم بود دانای راز
حق نگیرد مر شما را از کرم
بر یمین لغو هیچ از بیش و کم
لیک گیرد آنچه بر دلهای خویش
کسب کردید آن ز حاصلهای خویش
هر چه از دل بگذرد بی قصد نیست
حق بود آگاه کو را قصد چیست
حق غفور اعنی که آمرزنده است
در عقوبت بردبار از بنده است