خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

خوی او از خام‌کاری کم نکرد

سینهٔ من سوخت چشمش نم نکرد

دشمنان با دشمنان از شرمِ خلق

آشتی رنگی کنند آن هم نکرد

از مکن گفتن زبانم موی شد

او هنوز از جور موئی کم نکرد

روزی از روی خودم چون روی خود

جانِ غم‌پرورد را خرم نکرد

سینه‌ام زان پس که چون گوهر بسفت

چون صدف بشکافت پس مرهم نکرد

عشق او تا بر سر من آب خورد

آب‌خوردِ جانم الا غم نکرد

در جفا همجنسِ عالم بود لیک

آنچه او کرد از جفا عالم نکرد

خار غم در راه خاقانی نهاد

وز پی برداشتن قد خم نکرد