روی دربست به ما ابرویت از پیشانی
ماه را نیست چنان روی و چنین پیشانی
قاصدی نیست که در گوش من از بیم رقیب
برساند ز دهانت سخن پنهانی
نام تو ورد زبان است مرا در همه حال
من تو را خوانم اگر چه تو مرا میرانی
جان به سودای وصال تو متاعیست گران
میسپاریم روانی که به جان ارزانی
تا تو برخاستهای آتش ما ننشیند
بنشینی تو مگر آتش ما بنشانی
گر میان تن و جان رسم جدائی باشد
غم نباشد که تو پیوسته میان جانی
من اگر کنه کمال تو ندانم، دانم
که تو دانائی و نادانی ما میدانی
در سماعی که به چرخ آئی ای ماه از مهر
آستینی چه شود گر سوی ما افشانی
باد رنگین سخن را چو سلیمان ناصر
خوش همیراند، ای مطرب اگر خوش خوانی