ساقی بیار جامی زان بادهٔ حقیقی
چون آفتاب رخشان از صافی و رقیقی
این آه و گریهام را مردم مجاز دانند
دیریست ما جدائیم زان دلبر حقیقی
عمرم گذشت و نامد در پیش من رفیقی
یاران فغان و فریاد از رنج بی رفیقی
ما را به خود طریقی بنما چنانکه دانی
ای رهنمای جانها تو اصل هر طریقی
ناصر چو از دهانش یک نکته شرح دادی
معلوم شد که باری در نکتهای دقیقی