ضعیفان قوی چون مور دل دارند جان بازی
تو ترک نیک بد خوئی و تازی تیر میتازی
غراب زلف تو بر طوطی خط میزند پهلو
تذرو عارضت با چنگ شاهین میکند بازی
نماند نام گمراهی اگر دیدار بنمائی
بر افتد رسم مستوری، اگر برقع براندازی
خود آئی و رقیبان را نیاری، یار ما باشی
خدائی بر نمیتابد، که باشد شرک انبازی
برون از دایره نایم، گرم چون دف زنی بر رخ
سر اندر پیش میدارم، گرم چون چنگ بنوازی
چو شمعت دل نمیسوزد، گرم چون عود میسوزی
از آن با سوز میسوزم، که تو عودم همیسازی
چو زلف عنبرینت بر سر آتش همیسوزم
از این غیرت که با زلف تو دارد سایه همرازی
اگر چون نارون قد سرافرازت روان گردد
نماند سرو رعنا را سر و برگ سرافرازی
ز شمع روی او ناصر در آتش رو چو پروانه
قفس درهم شکن بلبل، چرا در بند آوازی؟