گر دل فنا شد راضیام، کارامِ در جان کردهای
معمور دار این خانه را، کاین بقعه ویران کردهای
یک روز در صبح ازل، برقع ز رویت باز شد
هر ذرهای را در هوا، خورشید تابان کردهای
هرکس که میبیند تو را، جان را روانی میدهد
جان دادن دشوار را، بر خلق آسان کردهای
نور تجلای رخت، چون سرمه سازد سنگ را
از پرده گر پیدا شود، روئی که پنهان کردهای
ناصر خراسان را دگر، با مصر نبود حاجتی
کز خامهٔ چون نیشکر، شکر فراون کردهای