آه که مشهور گشت، راز نهانم ز آه
این همه عیب من است، دیده ندارد گناه
دیده ز تو دیدهام، هر چه به رویم رسید
هرکه ستمگر بود، زود شود رو سیاه
میرم و از تربتم، لالهٔ نعمان دمد
خاک که خون میخورد، سرخ برآرد گیاه
نی ز صبا دم به دم، میشنود مژدهای
گر نبود منتظر، دیده ندارد به راه
راز تو در دل نهان، میکنم اما چه سود
رنگ تو دارد سرشک، بوی تو آید ز آه
چشم تو در یک نظر، برد دل ما ولیک
دل که ز ما میبرد، هیچ ندارد نگاه
سعی تو ناصر نکرد، چارهٔ آشوب عشق
آب ز سر در گذشت، سود ندارد شناه