از عشق همچو آتشم و ناله دود من
باشد کزین میانه بسوزد حسود من
دشمن کجاست، قوت بازوی من کراست
کس را نماند طاقت امساک وجود من
۳
دی کردهام ز دیدن تو سجدههای شکر
دانی تو خود که سهو نباشد سجود من
زاهد زیان تو زمن و سود من ز توست
باشد که نی زیان تو ماند و نه سود من
تا شاهدم ز رخ نگشاید نقاب رلف
روشن یه صد چراغ نگردد شهود من
۶
گر عقل از آن میان نبرد راه در عدم
معلوم کی شود به خیالی وجود من
آبی فشان بر آتش ناصر ز بحر لطف
تا عالمی سیاه نگردد ز دود من