من همچو گل در خندهام، گو یار در خونم نشان
من همچو سرو آزادهام، گو یار بی برگم بمان
مو با میانش لاف زد، لیکن روان در تاب شد
چون باز دید از نازکی، یک موی فرقی در میان
دایم چرا با صورتش، آیینه آمد رو به رو
هر دم چرا ساغر نهد، با او دهان را با دهان
امروز در کوی مغان، خواهیم گشتن در به در
سجادهها در رهن می، دستارها در پا کشان
من گوی عشقم، گو بزن چوگان طعنم آن و این
چون کشته گشتم، گو بکش تیغ ملامت این و آن
با عشق در پیچیدهام چون نامه خط بر من مکش
بر خط مهرت میروم، چون خامه از پیشم مران
ناصر گذشت از رنگ و بو، عشق تو دارم در نظر
آن بوی در رنگش ببین، آن نقش در رویش بخوان