عنان عزم سبک سوی یار خویش کنم
رکاب حزم گران در دیار خویش کنم
چو گوهر آورم آن رشتهٔ میان به کنار
ز گریه چند گوهر در کنار خویش کنم
مرا به بیشهٔ خود پیشه صید دلها بود
روم چو شیر و دگر ره شکار خویش کنم
گلی ز گلشن بیگانه گر به ما نرسد
چو نخل خشک قناعت به خار خویش کنم
به روز هجر ز ناصر به غیر نام نماند
غلط بود که از این پس شمار خویش کنم